وقتی خوشحال است میگوید بمیری الهییییییی!!
وقتی غمگین است آه میکشد
وقتی میترسد جیییییییغ بنفش میکشد
وقتی بدش می آید میگوید ویشششش .
وقتی خوشش می آید میگوید ووییییی.
همه عناصر ذکور گیتی در عشق او واله و سرگردانند . تاریخ تولد و شماره کفش با جناق
پسر عمه ی دختر خاله ی داماد همسایه ی پوریا پور سرخ را میداند !
از سوسک اصولا نمیترسد بلکه چندشش میشود!!!
در صورت باز نشدن عکس ها رو عکس مورد نظر راست کلیک کرده و گزینه Show Picture را بزنید .دقت داشته باشید که تصاویر در سایز کوچکتر قرار گرفته اند ، برای مشاهده سایز اصلی تصاویر روی آنها کلیک کنید.
برای ذخیره کردن تصاویر روی کامپیوتر خود روی Save Target As… کلیک کنید.
هر ماه شاهد آمدن فلش درایو های مختلف با طرح های رنگارنگ به بازار می باشیم. اکثر این فلش مموری ها ساخت چین هستند. ولی آیا چینی ها به این حد تکنولوژی رسیدن که این همه فلش درایو با مارکهای مختلف در نقاط مختلف کشورشون تولید میکنند و مثل چیپس و پفک پخش میکنن.؟ اگر هم به این تکنولوژی دسترسی دارن چطور این قدر ارزون تولید میکنند؟ در عکسهای این آلبوم جواب این سئوالات را پیدا خواهید کرد.
سعی میکنم فکرمو متمرکز کنم و سعی میکنم به یاد بیارم کجا ریشه دارم ......
کجا رشد کردم........
کجا به ثمر نشستم...........
نقشه گربه کوچولو و خپل روی کره زمین بهم دهن کجی میکنه...........
با یک نیشتر میافتم به جونش .........
تیکه تیکش میکنم............ تهش یک موش کوچولو میمونه...........
به قهقهه می افتم...........
این یعنی ایران من............... یعنی سرزمین مادری من.
سرزمینی که پدران من ..........و پداران ایشون......نسل در نسل روی خاکش احساس آزادی و غرور داشتن............
صدای پدرم با تو گوشم می پیچه: ایران همه چیز.........اینجا آخر دنیاست......... اینجا آخرین منجی به خورشید سلام میده............
آخرین منجی..........
آخرین..........
دوباره به گربه کوچولو پوزخند میزنم........
و اشک وطنمو نادیده میگیرم...........
به وطن فکر میکنم
عاشق دریای خزرم........ عاشق غمش........جنگلهای سر سبز مازندران.........انزلی و رشت.......
عاشق افسانه دیوان..........چند سالم بود که بابا داستان دماوند میگفت ودیو اسیر درونش.....
سیگارمو روشن میکنم و پاهامو میندازم روی کاناپه راحتی...........
به نقش و نگار هخامنشی روی مبل چشم میندازم که هر روز روش میشینم ........
و همه گذشته باستانی وطنمو به سخره گرفتم...........
چشمامو میبندم..........
به یاد مشهد و بجنورد و نیشابور و بیرجند ............ به خودم میگم : مرگ بر وطن.........
که اگر وطن نبود من هم نبودم..........
و مجبور نبودم اینهمه مدت تحمل کنم..........
که اگر وطن نبود تعهدی هم در کار نبود .............
سعی میکنم بهش فکر نکنم.........
زیر دوش اب گرم یاد سرئین ر هام نمیکنه..........
به یاد اردبیل و تبریز و ارومیه گریه میکنم........
سرزمین مادری من هویتشو از دست داده...........
آذری زبان ها آمال و آرزوشون پیوستن به آذربایجانه........ اونها خوشبختی رو در کنار وطن بزرگ مادری نمی بینن.........
از زنجان چیزی نمونده جز نامی خالی از دار المومنین..........
لخت میام توی سالن.......
چشمم به پوستر زیبایی از پاوه میافته.........که دوستم بهم هدیه داده.........
از کرد بودن فقط اختلاف و هرج و مرج به گوش میرسه...........
مردمانی که مظهر غرور و شادی بودند با یک سیاست کثیف قافیه خود را باختن.........ظاهراْ هنوز هستند و در فکر کردستان بزرگ .........ولی وطن براشون بی معناست.........
به یاد لرستان به خنده های بی معنای خودم خاتمه میدم.................
به یاد همدان.........
به یاد اراک....... یاد کاشان و نائین ..........اصفهان.........قم........ سمنان و شاهرود .دامغان و....
یک سیگار جدید
گور پدر وطن کرده............بذار من خوش باشم...........گور پدر همه............
کرمانشاهان بهم لبخند میزنه........ اشک ایلام دلمو ریش میکنه.........
صدای داد خوزستان بیچارم میکنه..........
گوشهامو میگیرمو و داد میزنم ازت متنفرم رهام کن میخوام برم.........
میخوام مثل همه فرار کنم...........
شیراز و بوشهر و بند رعباس و میناب و لنگه و ابوموسی و قشم و کیش..............
چابهار و زاهدان و ایران شهر.........
کاشمر و کرمان و تفت و سیرجان......... یزد و میبد .........
یاسوج و شهر کرد........
آباده و سپیدان.........خوراسگان و جهرم و داراب..........
خلیج پارس...............
همه و همه بهم میخندن..............
من ازت متنفرم وطن...................
از مردمان ابله و احمقت که به من هم وطن پشت میکنن و حرف غریبه رو حجت می دونن.........
ازت متنفرم .........
از فرزندان ریاکارت............
از خودم بیزارم که زاده تو هستم و هیچ غلطی نمیتونم بکنم.........
اجنبی چنگ انداخته به جونتو و داره تیکه پارت میکنه.........
من چرا عقب بمونم.........
تا جون در بدن دارم نیشتر به قلبت فرو میکنم............
تهران .........ابر شهر آلوده به گناهت رو یاری میکنم تا بزرگتر و کثیفتر جلو بره.........
ابهای روانت رو با هر چیز ممکن الوده میکنم
زمینت رو لگد مال خود خواهیهام میکنم................
و تو سکوت کن.............
چون مادری دلسوز در خود بریز و طغیان مکن............
من با دست خودم نابودت میکنم و از خاک دل میکنم............
سرگردان و بیکس اواره سرزمین غریب............
اگر ازم پرسیدن : اهل کجا هستم در پاسخ بهشون میگم : از دیار وطن فروشها به اینجا اومدم....
----------------------------------------------
ایران.........
ایران........
ایران........
ما اصل رو فراموش کردیم..........
در جزئیات گم شدیم..........
فریب سیاست کثیفی رو خوردیم..........
وقت اون نرسیده که اختلافات رو بذاریم کنار و هر کدوم ناجی بشیم..........
وقتش نرسیده سرزمین مادری رو از اینهمه کین و نفرت نجات بدیم.........
سیگارمو خاموش میکنم...........
به یاد کوروش کبیر و داریوش و خشایار شاه..........
به یاد فردوسی و حافظ و سعدی
به یاد خیام و ابن سینا و خوارزمی
به یاد مولوی و ستار خان و مصدق..........
به یاد تمام داشته ها و نداشته ............فریاد میزنم زنده باد وطن.........
زنده باد وطن
زنده باد وطن
تا جان در بدن دارم .................... همه وجودم فدای خاک سرزمینم............
استاد من افتخارمی کنم که شاگرد شما هستم آخرین شاگردی که در قید حیات است.
نه اشتباه می کنى.من باید به توافتخارکنم و می کنم.
چرا؟
زمانی که تو در کشورت ، بوعلی سینا را داشتی ، مردم من یک زندگی بدوی داشتند
« گفتگوی آلبرت انیشتین و پروفسور حسابی »
ایرانی ها و افتخاراتشان به امروز و دیروز برنمی کردد تاریخ را ورق بزنید با صبرآن چه درمی یابید ساده است و بسیط ایرانیان آن زمان که بوذرجمهر « بزرگمهر» تنها با شنیدن نحوه حرکت کردن مهره هاى شطرنج توانست یکی از سران ارشد سپاه روم را شکست دهد و مانع از تسخیر ایران شود معناى افتخار را بیشتردرک کردند شاید افتخارآفرینی هاى ایرانیان به قبل تر ازآن هم برسد که دست ما کوتاه است و خرما برنخیل .
ایرانی¬هاى افتخارآفرین اکر چه¬ به هدفى بزرگ نایل شده اند اما هرگز خود را غیرایرانى نمی¬دانند و¬حس ناسیونالیستى خود را حفظ
کرده اند .دوازده دسامبر 1920 روزى است که دنیا یکی ازبزرگترین مخترعین قرن را شناخت مخترعی که برنده جایزه معتبر جهانی انیشتین شد.آن هم به خاطر اختراع گاز لیزر اختراعی که تمام اخبار روز دنیارابه خود اختصاص داد.یک ایرانی که سال 1919میلادى به قصد تحصیل راهی سرزمین « یانکی ها » شد وتحصیلاتش را دردانشگاه بزرک MIT در زمینه فیزیک دنبال کرد. وى یازده سال بعد بزرگترین کاشف دنیا شد و در مراسم اهدا جوایز حاضر نشد ملیتی غیر از ایران را براى خودش برگزیند بزرگترین دلیل موفقیت او پشتکار است.او در پاسخ به خبرنگارى که پرسید ¬چرا یک ایرانى به این جایزه مهم دست یافته است می گوید: هیچ قومى جز ایرانی¬نمی¬توانست این حس پشتکارى را درمن تقویت کند اوحالا یکی از تجارموفق امریکاست و بار علمی خود را به رخ تمام غیر ایرانیان جهان می کشد. او کسی نیست جز پروفسور على جوان .
ازفیزیک ودرس وکتاب وهندسه فاصله بگیرید و به دنیاى« نت ها» بیایید .قدیمى ترین و تجریدی ترین هنر دنیا یعنى موسیقى درباره اش مى گویند بزرگترین و کارآمدترین رهبریا «کانداکتور» ارکستر دنیاست .گرچه نام هنریش « الکساندرا » است اما دوستدارانش همیشه او را على صدا مى زنند « علی رهبرى ». استاد « مهتا» بزرگ ترین « تِنُر» دنیا درباره اش کفت : او تنها کسى است که مى توانید روى توانایى هایش بدون شناخت حساب کنید ارکستر خود را به او بدهید تا شما را به سر منزل مقصود هدایت کند. او و آثارش براى ایرانى ها غریبه نیستند. یک باردیکر تیتراژ پایانى سریال« دلیران تنگستان» را به یاد آورید : موسیقى : احمد پژمان – على رهبرى
على رهبرى بلافاصله پس ازاین کار راهى دیار فرنگ شد. او پس از تحصیل در دانشگاه هاى معتبر موسیقى حالا ساکن بلژیک است و رهبر ارکستر ملى این کشور ضمن آن که رادیوى بلژیک نیز سایه مدیریت او را بر سردارد هنرنمای اهالى موسیقى به این جا ختم نمى شود دو ، ر ، مى ، فا نام فامیلش با « ف » شروع مى شود. پسرعمویش درایران است . یکى از سه نفرى است که در ایران دکتراى موسیقى دارد.استاد دانشگاه موسیقى تهران هم هست .این بار صحبت ازدکترشاهین فرهت نیست که اگر باشد راهى به خطا نرفته ایم .
پروفسور هرمز فرهت استاد دانشگاه موسیقى در امریکا و رهبر ارکستر سمفونیک دوبلین پایتخت ایرلند جنوبى« هرمزفرهت» نه به واسطه سفارش هاى دیگران به جاى رسید و نه به خاطر عدم درایت وکفایت که اتفاقا عاملى است براى رشد در کشورهای جهان سوم دکتر شاهین فرهت درباره پسرعموى خود مى گوید : « من 6 ماهه دوم سال را در دانشگاه موسیقى سوئد تدریس مى کنم .هرمز بعضی مواقع هنگام تعطیلات کریسمس به دیدنم مى آید . باورکنید اودر عالم موسیقی یکانه اى است بى نظیر»
از عالم صدا خارج شوید.به دنیایى بیایید که به واسطه اش جهان امروزى را دهکده جهانى مى نامند «دنیاى اینترنت »
وقتى با دوستانش یکی از قدرتمندترین موتورهاى جست و جو دردنیا را راه اندازى کرد کمترکسی باورش شد که او یک ایرانی است اما این واقعیت داشت آن قدر قدرتمند و معتبر است که با سفر چند روزه اش به ایران Google فارسی هم مى شود امید کردستانی این نام براى اینترنت بازهاى حرفه اى شناخته شده است .
کردستانى که تحصیل کرده ی امریکاست معاون ارشد این موتور جست و جوى قوى است و حالا مدیر بخش بازاریابى Google. کردستانى در مصاحبه اى که با بخش فارس زبان بى بى سی داشت عنوان کرد که دوست دارد تمام دنیا بدانند که اویک ایرانى سرافراز است او با دوستان خود به فکر راه اندازى این موتور جست و جو افتادند و حالا ضمن آن که یک جوان متمول ایرانى است ، شهرت Google را مرهون زحمات و تلاش هاى شبانه روزى او مى دانند.
اسم این سایت را بارها دیده وشنیده اید. اگر اهل کتاب و مطالعه باشید که قطعاً با آن آشنا هستید.یکى از گران ترین ومعتبرترین سایت هاى فروش کتاب که در سایربخش ها هم اعتبارى دو چندان کسب کرده است« eBay » آن را Search کنید و نگاهى به محتویات درون آن بیندازید کتاب ، پوستر ، سی دی ، فیلم و … آن هم با قیمتى گزاف، این ها هیچ کدام مهم نیست .کسی که راس هرم این سایت ایستاده کسى نیست جز«پیر امیدیار» یکى ایرانى خوش ذوق که گفته مى شود نامش درفهرمت پنجاه ثروتمند اول دنیا قرار دارد.
همان فهرستى که رومن آبراموویچ بیلیونر معروف روس وصاحب باشکاه چلسى انکلستان در آن رتبه چهل و نهم را دارد ، پیر امیدیار در آخرین گفت و گوى خود با شبکه سى ان ان گفت اگرچه یک ایرانى هستم ولى بدانید روزى ثروتمند ترین مرد روى کره زمین مى شوم.
فوتبال،این وررش پرطرفدار اما نه اشتباه نکنید. ما فوتبالیستى نداریم که مرد سال فوتبال جهان شده باشد یا جزو گران ترین هاى دنیا باشد. سال گذشته تیم فوتبال پیکان تهران به سر مربى گرى بیژن ذوالفقارنسب راهى اردوى منچستر انکلستان شد. این تیم در دو بازى دوستانه با منچسترسیتى شرکت کرد. وقتى از کوین کیگان پرسیدند از فوتبال ایران چه شناختى دارد گفت : فوتبال ایران را نمى شناسم . فقط اسم سرمربى آن مرا یاد ادوکلن ها و لباس هاى مورد علاقه ام
مى اندازد، یعنى بیژن، صحبت از بیژن پاکزاد است .اوکه درسال 1978 بزرگترین موسسه تولید عطر جهان را در بورلى هیلز امریکا که یکى ازگران ترین نقاط دنیاست ، بر پا کرد و ازآن روز به بعد او را خاص ترین ایرانىِ عرصه¬ی تجارت لباس و عطر در جهان مى دانند. همین قدر درباره اش بدانید که لباس هاى تونى بلر فقط ازفروشگاه هاى او تهیه مى شود.
تعجبى هم ندارد، اکر مى گویند بیش از 50درصد سازمان فضاى امریکا NASA از آن ایرانى هاست باور کنید.
اگر رییس بزرگترین تیم جراحى مغز و اعصاب دنیا بیمارستان کرانکل نیویورک دکتر شهرام قاجاریه است باورکنید.
Yahoo با خواندن این اسم به یاد چت کردن و ای میل فرستادن مى افتیم اما منظور ما نه چت کردن است ونه میل زدن این سایت قوىکه موتور جست وجوى قدرتمندى هم هست یک مدیر فنی ایرانی ، جوان و پر انرژی دارد ، ،فرزاد ناظم حقوق ماهیانه این مدیر جوان ؟ او ماهانه یکصد هزار دلار دستمزد مى گیرد تا حمایت هاى خود را از Yahoo دریغ نکند. جالب است بدانید شرکت بزرگ لیندوز حاضر است اورا با مبلغى دوبرابر استخدام کند.. نامش را به خاطر مى سپاریم
می گویند در امریکا یا هر جاى دنیا اگر کسی دچار سانحه یا سوختگی شود که به جراحى پلاستیک نیازداشته باشد یکی از گزینه هاى خوب ، قطعاً اوست پروفسور « حمید مسیحا» این پزشک حاذق براى مشتریان ایرانى خود تخفیف ویژه اى قایل است و جالب آن که یکی ازتفریح هاى این دکتر ایرانى مشهور، مجسمه سازی است مسیحا عادت دارد قبل ازهر عمل جراحى صورت مریض خود را با دقت نقاشی کند تا اگر در آینده تمایلى داشت ، مجسمه ی آن را بسازد .
لالـه: خـدا منـو می کشـت این روزو نـمی دیدم. (همچـنان به گریـه ی خود
ادامــه می دهـد.)
شبنم: بگـو ببـینم چی شـده؟
لالـه: چی می خواســتی بشـه؟ امروز نـتیجه ی امتـحان <آناتومی!!!> رو زدن
تــو بُــرد. منــی که از 6 مـاه قبـلش کتابامـو خورده بــودم، مـنی که
بـه امیـد 20 سر جلـسه ی امتحــان نشـسته بودم، دیــدم نمــره ام شـده
19!!!!!! ( بر شـدت گریه افزوده می شــود)
شبنم: (او را در آغــوش می کشـد) عزیـزم... گـریه نـکن. می فهـممت. درد
بـزرگیــه! (بغـض شبنم نیز می ترکـد) بهتـره دیگـه غصه نخـوری و خودتـو
برای امتحـان فـردا آمـاده کنـی. درس سخت و حجیــمیـه. می دونی کـه؟
لالـه: (اشک هایش را آرام آرام پـاک می کنـــد) آره. می دونـم! امـا من
اونقــدر سـر ماجـرای امـروز دلم خـون بـود و فقط تونـستم 8 دور بخـونم!
می فهـمی شبنم؟فقط 8 دور... (دوبـاره صـدای گریـه اش بلـند می شود) حالا
چه جــوری سرمـو جلوی نـازی و دوستـاش بلـند کنـم؟!!
شبنم: عزیزم... دیگــه گریه نکن. من و شهــره هم فقط 7 - 8 دور
تـونســتیم بخـونیم! ببـین! از بـس گریه کردی ریـمل چشمــای قشـنگ پاک
شـد! گریـه نکن دیـگه. فکـر کردن به ایـن مســائل کـه می دونـم سخــته،
فایده ای نـداره و مشــکلـی رو حـل نـمی کنـه.
لالـه: نـمی دونـم. چـرا چنـد روزیـه که مثـل قدیم دلـم به درس نـمیره.
مثـلاً امـروز صبــح، ساعـت 5/7 بیـدار شـدم. باورت مـیشه؟!
(در همیــن حال، صـدای جیــغ و شیـون از واحـد مجـاور به گوش می رسـد.
اسـترس عظیـمی وجـودِ شبنم و لالـه را در بر می گیــرد! دخـتری به نـام
«فرشــته» با اضـطراب وارد اتـاق می شـود.)
شبنم: چی شـده فرشــتـه؟!
فرشــته: (با دلهــره) کمـک کنیـد... نـازی داشت واسـه بیــستمـین بـار
کتــابشـو می خـوند که یـه دفعــه از حـال رفت!
(و تمــام ساکنـین آن واحـد، سراسیـمه برای یاری «نــازی» از اتـاق خارج
می شـونـد. چـراغ ها خامـوش می شود.)
خوابــگاه پســران (شـب)
سکــانـس دوم: (در اتـاقی دو پـسر به نـام های «مهـدی» و «آرمــان» دراز
کشــیده انـد. مهـدی در حال نصـب برنـامه روی لپ تـاپ و آرمـان مشغــول
نوشــتـن مطالبی روی چـند برگـه است. در هـمین حـال، واحدی شـان،
«میـثــاق» در حـالی که به موبایـلش ور می رود وارد اتــاق می شـود)
مهـدی: آره... منــم یه چنـد دقـیقه پیـش فهمـیدم. حالا چیــه مگـه؟!
نگـرانی؟ مگـه تو کلاسـتون دختـر نداریـد؟!
میثــاق: مـن و نـگرانی؟ عمــراً!! (بـه آرمــان اشــاره می کنـد) وای
وای نیگــاش کـن! چه خرخـونیــه این آقـا آرمـان! ببیــن از روی جـزوه
های زیـر قابلمــه چه نـُـتی بـر می داره!!
آرمـــان: تـو هم یه چیزی میگــیا! ایـن برگـه های تقـلبه کـه 10
دقیـقــه ی پیـش شـروع به نـوشتـنــش کردم. دختــرای کلاس مـا که مثـل
دختـرای شما پایـه نیســتن. اگـه کسی بهت نـرسوند، بایــد یه قوت قلــب
داشته باشی یا نـه؟ کار از محکـم کاری...
مـهدی: (همچــنان که در لپ تاپــش سیــر می کنـد) آرمــان جـون... اگه
واسـت زحمـتی نیست چنـد تا برگـه واسه مـنم بنـویس. دستـت درست!
در همیـن حــال، صـدای فریـاد و هیاهـویی از واحـد مجـاور بلـند می شود.
پسـری به نـام «رضـا» با خوشحـالی وسط اتـاق می پـرد)
میـثــاق: چـت شده؟ رو زمــین بنـد نیـستی!
رضــا:پرسپولیس همین الان دومیشم خورد!!!
مهـدی:اصلا حواسم نبود.توپ تانک فشفشه..... .!!!استقلال قهرمان میشه
خدا می دونه که حقشه...............
و تمــام ساکنیـن آن واحـد، برای دیـدن ادامـه ی مسـابقـه به اتاق مجـاور
می شتـابنـد. چراغ هـا روشــن می مانند.
همانگونه که هر کشوری پرچمی دارد و یا هر شرکت، سازمان یا گروه برای شناسایی و همبستگی بهتر افرادش و بر اساس کارشان نماد یا علامتی را برمیگزینند، دینها و مذاهب نیز بنا براقتضای مکانی و زمانی و برای همبستگی و شناخته شدنشان، از سمبل یا نمادی بهره می گیرند و این نماد و سمبل علاوه بر این که سبب همبستگی افراد آن گروه است، مورد احترام ایشان نیز هست. برای نمونه پیروانِ دینِ مسیحیت از نماد یا نشانِ صلیب بهره میگیرند، با دانایی از این که صلیب برگرفته از علامتِ خورشید در دورۀمیتراییسم است. پیروان ...
تصویر دو بانوی فارسی(با لباس سنتی)، در کنار مقبره کوروش بزرگ (کوروش هخامنشی)
مردان قاجاری با لباسِ دوره قاجار، در کنار مقبره کوروش بزرگ بنیانگذار سلسله هخامنشی
در این نگاره ستون های بر جای مانده از ساختمان اطراف مقبره کوروش هخامنشی نمایان است، این آثارِ خُرد اِمروز ازین مکان جمع آوری شده اَند و زین پس تنها در نگاره ها می توان آن را مشاهده نمود
دروازه مقبره کوروش هخامنشی
این دروازه توسط سازمان میراث فرهنگی جمهوری اِسلامی ایران به همراه دیگر آثار خرده ی بر جای مانده از این محل منتقل شدند
مقبره کوروش هخامنشی در سال : یک هزار و سی صد و هشتاد و هشت هجری شمسی
پاي يک درخت رسيد ، صداي خوبي شنيد
نگاهي کرد به بالا ، صاحب صدا رو ديد
يه قناري بود قشنگ ، بال و پر ، پر آب و رنگ
وقتي جيک جيکو ميکرد ، آب ميکردش دل سنگ
قلب زاغ تکوني خورد ، قناري عقلشو برد
توي فکر قناري ، تا دو روز غذا نخورد
روز سوم کلاغه ،رفتش پيش قناري
گفتش عزيزم سلام ، اومدم خواستگاري!
نگاهي کرد قناري ، بالا و پايين، راست و چپ
پوزخندي زد به کلاغ ، گفتش که عجب! عجب
منقار من قلمي ، منقار تو بيست وجب
واسه جي زنت بشم؟ مغز من نکرده تب
کلاغه دلش شيکست ، ولي ديد يه راهي هست
براي سفر به شهر ، بار و بنديلش رو بست
يه مدت از کلاغه ، هيچ کجا خبر نبود
وقتي برگشت به خونه ، از نوکش اثر نبود
داده بود عمل کنن ، منقار درازشو
فکر کرد اين بار مرخره ، قناريه نازشو
باز کلاغ دلش شيکست ، نگاه کرد به سر و دست
آره خب، سياه بودش! اينجوري بوده و هست
دوباره يه فکري کرد ، رنگ مو تهيه کرد
خودشو از سر تا پا ، رفت و کردش زرد زرد
رفتش و گفت: قناري! اومدم خواستگاري
شدم عينهو خودت ، بگو که دوسم داري
اخماي قناريه ، دوباره رتفش تو هم!
کلهمو نگاه بکن ، گيسوهام پر پيچ و خم
موهاي روي سرت ، واي که هست خيلي کم
فردا روزي تاس ميشي! زندگيمون ميشه غم
کلاغ رفتش خونه نگاه کرد به آيينه
نکنه خدا جونم ! سرنوشت من اينه؟!
ولي نا اميد نشد ، رفت تو فکر کلاگيس
گذاشت اونو رو سرش ، تفي کرد با دو تا ليس
کلاه گيسه چسبيدش ، خيلي محکم و تميز
روي کلهي کلاغ ، نميخورد حتي ليز
نگاه که خوب ميکنم ، ميبينم گردنتو
يه جورايي درازه ، نميشم من زن تو
کلاغه رفتشو من ، نميدونم چي جوري
صنعتگران چینی پس از پیشی گرفتن در ساخت انواع اسباب بازی، این بار برای کسب درآمد بیشتر و شاید برای جلوگیری از زاد و ولد و افزایش جمعیت خود ، گوی سبقت را در تولید 'زن مصنوعی' از دیگر کشورها ربودند.